به وبلاگ روستای تختمشلو خوش آمدیدتختمشلو یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان کاغذکنان شمالی بخش کاغذکنان شهرستان میانه واقع شدهاست.
این وبلاگ با هدف معرفی این روستا است امیدوارم که همه هم ولایتی های اهل قلم این حقیر را در این راه یاری برسانندوبا ارسال مطالب و نوشته های خود در هر زمینه مرتبط با روستای تختمشلو در غنای محتوای وب سهیم باشند .
به امید یاری حضرت حق
شادوسرحال وسالم وسلامت باشید وهمیشه تلاشتان دراین زمینه باشد
دائم از غصه میزنم بر سر زندگی مشکل است بیدلبر دوستانم شدند بابا، و بنده هستم هنوز بیهمسر پیرمردی مجردم، که همه میدهندم نشان به یکدیگر پسرِ پیر داند ارزش زن پیر دختر هم ارزش شوهر زرگر از قدر زر خبر دارد گوهری داند ارزش گوهر وای بر من، خروس با مرغ است شدهام از خروس هم کمتر نه جگر دارم و نه دندانی بسکه دندان گذاشتم به جگر گرچه در بین جمع خاموشم دارم آتش بر زیر خاکستر گفت یک بچه دبستانی: «میم مثل چه؟» گفتمش: «محضر» با تو از راز خویش میگویم گرچه آن را نمیکنی باور:
همه را شکل یار میبینم پیرزن را نگار میبینم
همه عمر در تعب بودن از غم و غصه جانبهلب بودن با هزاران کمال و فضل و ادب بین افراد بیادب بودن از مرضهای سخت در بستر روز و شب در تنور تب بودن با یکی از اجنه تنهایی کنج یک غار نصفشب بودن در جهنم هزار و ششصد سال با ابوجهل و بولهب بودن هست اینها و بدتر از اینها بهتر از مثل من عزب بودن
همه را شکل یار میبینم پیرزن را نگار میبینم
خواب دیدم شبی که زن دارم کت و شلوار نو به تن دارم جشن برپا شدهست و از هر سو میهمانان مرد و زن دارم جای یک زوجه، شانزده زوجه جای ماشین عروس ون دارم صبح وقتی که چشم وا کردم باز دیدم که صد محن دارم نه کتی در برم، نه شلواری نه اگر جان دهم کفن دارم نشود مبتلا کسی، یارب به چنین حالتی که من دارم
همه را شکل یار میبینم پیرزن را نگار میبینم
دوش رفتم به درب خانه وی زنگشان را فشار دادم هی عوض گل رسید بوته خار جای او در گشود مادر وی گفتم: «ای نازنین، قبولم کن به غلامی، که عمر من شد طی» گفت: «هستی نجیب؟» گفتم: «هان» گفت: «مؤمن چطور؟» گفتم: «اییی...» گفت: «کار تو چیست؟» گفتم: «هیچ» گفت: «سرمایه تو؟» گفتم: «هییی...» گفت: «پس بیش از این نکن اصرار» گفت: «پس بعد از این نشو پاپی» گفتم: «ای بر سرت بلا بارد صبر بر این بلا کنم تا کی؟
همه را شکل یار میبینم پیرزن را نگار میبینم...»
گر موفق شوم به دیدن او گویمش: «ای نگار زیبارو آنقدر عاشق تو ام که مپرس آنقدر مخلص تو ام که مگو هرکسی جز تو را بگیرم، هست زن بد در سرای مرد نکو نشود حسنهای ما کامل تا ندارم زن و نداری شو دختر خانه بودهای، کافیست خانم خانه باش و کدبانو تا به کی پیش مادرت باشی؟ همنشینی بد است با بدخو کس ندیده کلاغ با طاووس کس ندیده گراز با آهو...» پاک دیوانهام، چه میگویم؟ اینچنین کی زنم شود یارو مبتلایم به درد ناجوری که نگردد علاج با دارو
همه را شکل یار میبینم پیرزن را نگار میبینم
چون به تن میکنند جامه تنگ؟ شده چادر برای زنها ننگ در خیابان لباسها دارند با بدنها نبرد تنگاتنگ تا بگویی که «این چه ترکیبیست؟» میشوی بیکلاس و بیفرهنگ در چنین دورهای که هر دهِ ما گفته زکی به شهرهای فرنگ تا زمانی که پیر صد ساله صورتش خوشگل است و رنگارنگ
همه را شکل یار میبینم پیرزن را نگار میبینم
«حشمت» آید به چشم من «نسرین» «قدرت» آید به چشم من «پروین» بشنو اکنون حکایتی جالب گر نداری به حرف بنده یقین میگذشتم زکوچهای، دیدم برگی از یک مجله روی زمین روی آن عکسی از دو دختر بود چهره هر دو مثل حورالعین نیم ساعت به دیده حسرت خیره بودم بر آن ورق همچین زنی آمد که: «چیست این؟» گفتم: «چه بگویم، خودت بیا و ببین روی زیبای حوریان بهشت کرده است این مجله را تزیین» گفت: «یارو، خدا شفات دهد باشی از این به بعد بهتر از این اینکه عکس فرشته میبینی هست عکس لنین و استالین...» گفتم: «امروز چون تو میبینم همه را، ای نگارِ ماهجبین» گفت: «بس کن، نگار سیخی چند؟ شدهای پاک خل، منم: افشین...»
از معلم دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت: حرام است از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول محور نقطة قلب جوان میگردد از معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان استlove از معلم زبان پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:همپای از معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:محبت الهیات است از معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزد از معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست از معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها آدم ربایی است که قلب جوان را به سوی خود میکشد از معلم انشا پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد از معلم ورزش پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها توپی است که هرگز اوت نمی شود از معلم زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها کلمه ای است که ماضی و مضارع ندارد از معلم زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت:عشق تنها میکروبی است که از راه چشم وارد میشود از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟؟گفت عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر می گذارد
تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان روستای
تختمشلو
و آدرس
takhtameshlou.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.